"مصحف امام علی (ع) : قرآنی است که امیر المومنین (ع )بعد از رحلت پیامبر نوشتند به همراه تفسیر کل آیات قرآن و به ترتیب نزول تنظیم شده است. حتی شان نزول آیات هم در حاشیه کتاب نوشته شده است که روی هم شش ماه طول کشید اما آن را نپذیرفتند و امام هم دیگر آن را عرضه نکردند."
بعضی جمله ها را که استاد میگوید، بخاطر کمی ِ وقت زود ازشان رد میشود.
اما من دوست دارم همانجا توقف کنم. بقیه حرفهای استاد را نشنوم
توی خیالم بروم یک جا که احساس امنیت کنم. گوشه حرم مثلا. سرم را به زانو بگیرم و های های گریه کنم.
گریه به خاطر جهل مردمی که ندانستند عظمت ِ مردی را که خدا همنشینشان کرده بود. به خاطر مردی که فهمیده نشد و قدر دانسته نشد.
بعد همین جور که دارم گریه میکنم یاد ِ خودم بیفتم.
یاد ِ خودم و خورشیدی که گرچه پشت ابر است، اما هست و خودش گفته که اگر شیعیانم به قدر آب خوردنی منتظرم بودند، می آمدم.
تو بگو! جا ندارد وسط این گریه ها آدم جان بدهد حتی؟
پ.ن: از شما چه پنهان، دلم هوای هذا یوم الجمعه نویسی کرده بود...
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آذر 6
نظرات شما ()
غدیر گذشت.
محرم ، نزدیک است.
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آذر 6
امتحان الهى براى این نیست که خدا ما را بشناسد، ببیند ما در چه وزنى، در چه حدى هستیم؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوى مقصد. من و شما که امتحان میشویم، معنایش این است که اگر توانستیم از این شدت و از این محنت عبور کنیم، یک وضع جدیدى، حیات جدیدى، مرحلهى جدیدى را به دست مىآوریم. در این خصوص، یک ملت و یک شخص تفاوتى نمیکند.(+)
این تعبیر آقا، از امتحان، برایم تازگی داشت. این طوری که فکر کنی، دادنش راحت تر هم هست.حتی شاید گاهی دلت بخواهد بدون اینکه وقتش باشد ازت امتحان بگیرند. خیلی خیلی که با معرفت بشوی حتی تر شاید خواهش کنی برای دادن یک امتحان جدید. هرچند تا آنجاها راه زیاد است.
توسط: قاصدک های سوخته روز سه شنبه 89 آذر 2
مرد جوان کنار پیاده رو نشسته بود.
عینکِ دودی بزرگی به چشم داشت.
سرش را محجوبانه پایین انداخته بود.
چشمان ِ صورتش نمی دید انگار.
کل بساطش، -شاید- دوهزار تومن هم نمی ارزید
توسط: قاصدک های سوخته روز دوشنبه 89 آذر 1
مَن نَظر اِلی امرأَةٍ فـَرفعَ بصَرهُ اِلی السَّماءِ اَو غـَمضَ بَصَرهُ ،
لَم یَرتدّ اِلیهِ بَصرُه حَتّی یُزَوَّجهُ اللهُ مِن الحُورِ العین*
.
.
.
چشمهایت را به آسمان بسپار.
پ.ن: احادیث را دوست تر دارم که ترجمه نکنم.
شیرینی اش به اصل بودنش است.
اگر کسی خواست بگوید تا ترجمه را هم بنویسم.
*من لا یحضرج3ص473
توسط: قاصدک های سوخته روز دوشنبه 89 آذر 1
و الله لقد رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها*
به خدا سوگند آنقدر این پیراهن خود را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم
همین -حتا فقط- عطش روحت را نمی نشاند؟
*نهج البلاغه
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آبان 29
چه لذتی دارد پای درس استادی بنشینی
که مؤلف کتابِ همان درس، برای سمت بوده باشد.
یک جورهایی نوشیدن از سرچشمه است.
الحمدلله
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آبان 29
یادم نیست بعدِ اولین جلسه بود یا دومین جلسه.
صبح با صدای اذان،چشمهام باز شد
و دیدم عبارات کشف المراد
دارد با صدای بلند،
توی ذهنم رژه میرود.
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آبان 29
یک جایی هست توی خیابان ارم، که خیلی دوستش دارم.
همانجا،کنار آن درختِ بزرگ و قدیمی،
که عابران پیاده وقتی به آنجا میرسند،می ایستند.
برمیگردند به سوی دربِ صحن آینه.
دست را روی سینه میگذارند،
و زیر لب چیزی زمزمه میکنند.
به نشانه احترام کمی خم میشوند
و میروند.
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آبان 29
عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم
این هفته دیگر من و اکرم عزممان را جزم کرده بودیم برای مباحثه.
سه شنبه ها هر دو وقت داشتیم.
تقویم را که دیدیدم متوجه شدیم سه شنبه عرفه است.
اولین جلسه لغو شد.
توسط: قاصدک های سوخته روز سه شنبه 89 آبان 25