یعنی جای دیگری هم هست در عالم
که شرکت کنندگان آزمون دکتری اش
وقتی که خم می شوند برای برداشتن برگه امتحان
همهمه ی "بسم الله الرحمن الرحیم" شان
بپیچد توی سالن؟
یادداشتی بین آزمون صبح و عصر
یعنی جای دیگری هم هست در عالم
که شرکت کنندگان آزمون دکتری اش
وقتی که خم می شوند برای برداشتن برگه امتحان
همهمه ی "بسم الله الرحمن الرحیم" شان
بپیچد توی سالن؟
یادداشتی بین آزمون صبح و عصر
به خاطر بسپار که
سبک زندگی آدمها، بیشتر از سطح در آمد،
به جهان بینی شان بسته است...
شب- نجف- شارع الرسول
سر را بلند که می کنی
آن گنبد و گلدسته ی درخشان است،
که نزدیک است قلب را از جا بکند،
که فقط یک گنبد و گلدسته نیست،
همه ی چیزی ست که می خواهی باشد،
زیر لب-بی اختیار-می خوانی:
"و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام"
همه طلاهایش رسید به ورثه.
برای خودش،
تنها همان انگشتریِ ظریف مانده بود
که در نامه ی عملش نوشته شده بود:
یک عدد انگشتری ِ عقیق، هدیه به حرمین عسگریین...
پ.ن: سامراء رفته ها لابد می دانند چرا حرمین عسگریین(جانم به فدایشان) را برای این پست، انتخاب کردم...
توی آن تاریکی، بغض کرده و نکرده بپرسم:
آخر آدم این همه راه برود، بعد..
و صدای تو
-مثل همه ی این سالها-
با همان طنینِ مهربانانه ی مردانه،
که اطمینان ازش می بارد ،
بخورد به گوشم که: انشالله که خیره.
و این دل بی قرار
بدون اینکه عقلش به کوچکترین توجیهی برای خیر بودن ِ این غصه برسد،
آرام بگیرد..
پ.ن: می دانی
مدتی ست که دارم فکر میکنم همه ی خوبی های که ندارم،
یکجا در وجود تو جمع است...
بر لب آبم
و
از داغ لبت می میرم...
زبان حال سقّای دشت کربلا
موجود عجیبی ست آدمی..
تمنّای دیدار دارد..
و بعد..
که اذن داده شد..
دلشوره می افتد به دلش..
که نکند..
دیدارِ آخر باشد...
آرزوی این روزهام
آرزویِ "آرزوی تو"ست..
پ.ن: شک ندارم که خودت باید بیندازیش توی دلم...
برای همه
باب الحوائج
بودی
و
برای من
باب الحسین...
پ.ن: چگونه فراموش کنم آن ساعت که پایم را را یارای قدم گذاشتن سمت حرم ارباب نبود
و اگر نبود پاسخِ آن توسل مضطرانه، شاید ...