توی آن تاریکی، بغض کرده و نکرده بپرسم:
آخر آدم این همه راه برود، بعد..
و صدای تو
-مثل همه ی این سالها-
با همان طنینِ مهربانانه ی مردانه،
که اطمینان ازش می بارد ،
بخورد به گوشم که: انشالله که خیره.
و این دل بی قرار
بدون اینکه عقلش به کوچکترین توجیهی برای خیر بودن ِ این غصه برسد،
آرام بگیرد..
پ.ن: می دانی
مدتی ست که دارم فکر میکنم همه ی خوبی های که ندارم،
یکجا در وجود تو جمع است...
توسط: قاصدک های سوخته روز سه شنبه 90 اسفند 16
تو همه چیز منی
و حتی بیشتر..
توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 90 اسفند 14
بر لب آبم
و
از داغ لبت می میرم...
زبان حال سقّای دشت کربلا
توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 90 اسفند 14
موجود عجیبی ست آدمی..
تمنّای دیدار دارد..
و بعد..
که اذن داده شد..
دلشوره می افتد به دلش..
که نکند..
دیدارِ آخر باشد...
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 90 اسفند 6
آرزوی این روزهام
آرزویِ "آرزوی تو"ست..
پ.ن: شک ندارم که خودت باید بیندازیش توی دلم...
توسط: قاصدک های سوخته روز پنج شنبه 90 اسفند 4