یک جایی هست توی خیابان ارم، که خیلی دوستش دارم.
همانجا،کنار آن درختِ بزرگ و قدیمی،
که عابران پیاده وقتی به آنجا میرسند،می ایستند.
برمیگردند به سوی دربِ صحن آینه.
دست را روی سینه میگذارند،
و زیر لب چیزی زمزمه میکنند.
به نشانه احترام کمی خم میشوند
و میروند.
توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 89 آبان 29