دیروز وقتی گفتی رم گوشی ام پاک شده،
راستش را بخواهی، ناراحت شدم.
برای جمع و جور کردن آن دو گیگ عکس و فیلم و صدا کم زحمت نکشیده بودم.
اما کمی بعد یاد ارمیا افتادم.
بعد از شهادت مصطفا.
وقتی که آن سرباز جنوبی مُهر ِ ارمیا را از او خواست.
و ارمیا دلش نیامد مهر را به او بدهد.
و کمی بعد، بلند بلند با خودش حرف میزد:
مصطفی به هیچ چیز دلبسته نبود. اما من چی؟ من هنوز خونه سفید یادمه هنوز رنوی سفید یادمه ....
راستش را بخواهی، ناراحت شدم.
برای جمع و جور کردن آن دو گیگ عکس و فیلم و صدا کم زحمت نکشیده بودم.
اما کمی بعد یاد ارمیا افتادم.
بعد از شهادت مصطفا.
وقتی که آن سرباز جنوبی مُهر ِ ارمیا را از او خواست.
و ارمیا دلش نیامد مهر را به او بدهد.
و کمی بعد، بلند بلند با خودش حرف میزد:
مصطفی به هیچ چیز دلبسته نبود. اما من چی؟ من هنوز خونه سفید یادمه هنوز رنوی سفید یادمه ....
توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 89 آبان 16