سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خواستگار - قاصدک های سوخته

   

دخترک خواب و بیدار بود که بابا وارد خانه شد.
از شرم بود یا اشتیاق برای شنیدن حرفهای پدر،که ترجیح داد همانطور به خوابش ادامه دهد.
مادر لیوان شربت را که داد دست همسرش با صدایی که نگرانی اش آشکار بود پرسید: خوب چه طور بود؟چی شد؟ پسر خوبیه؟
پدر با صدایی آرام -فقط- گفت: از اون آدماییه که اگه دوباره یه روز جنگی بشه حتما شهید میشه..
.
.
.
قطره اشکی مسیر صورت دخترک را بی صدا طی کرد و چکید روی بالش...




توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 91 خرداد 7