سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دلم، گرفته تر از روزهای بارانی است... - قاصدک های سوخته

   

آدم عزادار یک مدت بعد، ساکت میشود.
نه اینکه گریه اش تمام شده باشد.نه.
انگار منتظر است تا یک کسی را که خیلی دوستش دارد ببیند.
توی چشم هم نگاه کنند.
بعد بزند زیر گریه.
های های گریه کند.
انگار که داغ تازه شده باشد.
انگار که یک جای امن پیدا شده باشد برای شرحِ این گریه ها.
شب اول محرم است. خسته برگشته ام از دانشکده.
حریم بانو در راه.
باید بروم برای عرض تسلیت.
حرم شلوغ است .
دسته دارد میرود به داخل صحن نیمه کاره آینه.
زن عرب توی حال خودش است.
کنار ایستاده آرام اشک میریزد.
وارد که میشوم، روبروی ضریح ،دست را که میبرم بالا برای سلام به بانو،
حال آن آدم را دارم.
همان که انگار منتظر بود تا یک کسی را که خیلی دوستش دارد ببیند.
که بعد توی چشم هم نگاه کنند.
بعد بزند زیر گریه.
های های گریه کند.
انگار که داغ تازه شده باشد.
انگار که یک جای امن پیدا شده باشد برای شرح این گریه ها.
بعد دل تنگ یک آغوش گرم بشود.
جمعیت بی هوا میرود کنار.
می چسبی به ضریح.
توی آغوش گرمش، امانت میدهد.
انگار بانو هم ...

سیر که گریه میکنی،
باهمان چشمهای قرمز
زیر لب، جوری که صدایت هم شنیده بشود هم نه، نجوا میکنی:
چقدر خوب است که شما هستید بانو
چقدر خوب است که شما هستید بانو...



توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 90 آذر 5